از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت
امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق؛
خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . .
جز دعا کار دگر نیست مرا شب روزت همه شاد دلت از غم آزاد همه ایام به کام و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون همچو گنجشک به هر بام ودرخت بنشینی خندان وسبکبال تر از برگ درخت در هوا رقص کنان مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند و ز تو نغمه مستی آید ... لحظه هایت چون قند روزگارت لبخند هفته هایت پر مهر هر کجایی که قدم بگذاری همه از کینه تهی همه از قهر و عداوت خالی همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ... و تو با یاد خداوند بزرگ به سلامت ببری راه به پیش...
سالها رفت و هنوز يک نفر نيست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي صبح تا نيمه ي شب منتظري همه جا مي نگري گاه با ماه سخن مي گويي گاه با رهگذران خبر گمشده اي مي جويي راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟ صدفي در دريا است؟ نوري از روزنه فرداهاست؟ يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟ بارها آمد و رفت بارها انسان شد وبشر هيچ ندانست که بود خود اوهم به يقين آگه نيست چون نمي داند کيست چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست …..
سخنی با عزیزانم:
مادر عزیزم ومهربانتریم که هر چه آموخته ام ، تو اولین معلم و بهترین استادم بودی وهستی...
پدرعزیز و مهربانم،جانم فدای نگاه پر از مهرت که هرچه دارم از دعای خیر توست...
دختر عزیزتر از جانم...
پسر عزیزتر از جانم...
همسر مهربانم و همیشه همراهم...
این وبلاگ یادگاری است از من تا اگر روزی نبودم؛ مرور بخشی از لحظات عمرم شادی بخش لحظات عمرتان باشد.شروع وبلاگ 1393/10/13